زندگی

بالاخره راز زندگی را فهمیدم... سه چیز است : عشق !.. عشق! .. عشق! ..

 

سکوت تو که بند نمی آید !

این بار من سکوت می کنم ،

سکوتی به وسعت تمام حرفهای نگفته ام ...

به وسعت تمام بغض های در گلو جامانده ام .

به وسعت تمام بی کسی های از تو دور بودن "

به وسعت هر آنچه می پنداری ...

بی صداتر از "سکوت "

سکوتی بالاتر از "فریاد "

سکوتم را به باران هدیه کردم 

نمیدانم مرا تاب تحمل هست ؟

اما هرگز گمان مبر زخیال تو غافلم 

گر مانده ام خموش خدا داند ودلم ...

نوشته شده در شنبه 7 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 12:20 توسط رضوان| |

 معجزه در همین حوالی است ..

با چشم هایت صدایم کن ..

صور اسرافیلی ..

در من خواهد دمید ..

و روز رستاخیزم ..

فرا خواهد رسید .....

همینجا در همین حوالی .....

 

نوشته شده در شنبه 7 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 9:59 توسط رضوان| |

همچون باران باش ،

رنج جدا شدن از آسمان را در

                          سبز کردن زندگی جبران کن ...

رنج جدا شدن از آسمان ...

             رنج جدا شدن از آسمان ...

                   رنج جدا شدن از آسمان ...

نوشته شده در جمعه 6 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 20:30 توسط رضوان| |

کاش میدانستی 

من سکوتم حرف است 

حرفهایم حرف است

خنده هایم خنده هایم حرف است 

اشکهایم حرف است 

کاش میدانستی 

می توانم همه را پیش تو تفسیر کنم 

کاش میدانستی 

کاش می فهمیدی 

کاش و صد کاش نمی ترسیدی

که مبادا دل من پیش دلت گیر کند 

یا نگاهم تلی از عشق به دستان تو زنجیر کند 

من کمی زودتر از خیلی دیر

مثل نور از شب چشم تو سفر خواهم کرد ...

 

نوشته شده در جمعه 6 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 20:28 توسط رضوان| |

 آخر یه روز دق میکنم فقط به خاطر تو
دنیا رو عاشق میکنم فقط به خاطر تو
شب به بیابون می زنم فقط به خاطر تو
رو دست مجنون می زنم فقط به خاطر تو
تو نمی خوای بیای پیشم فقط به خاطر من
من ولی سرزنش می شم فقط به خاطر تو


عشق تو پنهون میکنی فقط به خاطر من
من دلم و خون می کنم فقط به خاطر تو
از دور تماشا میکنی فقط به خاطر من
من دل و رسوا میکنم فقط به خاطر تو
از خوبیات کم میکنی فقط به خاطر من
رشته رو محکم می کنم فقط به خاطر تو
تو خودت رو گم میکنی فقط به خاطر من
من خودم رو گم میکنم فقط به خاطر تو
شعله رو خاموش میکنی فقط به خاطر من
شب رو فراموش میکنم فقط به خاطر تو


تو خنده هات غم میزنی فقط به خاطر من
دنیا رو بر هم میزنم فقط به خاطر تو
یه روز می شم بی آبرو فقط به خاطر تو
قربونی یه جست و جو فقط به خاطر تو
تو ام یه روز می ری سفر فقط به خاطر من
خیره می شن چشام به در فقط به خاطر تو
به من تو میگی دیوونه فقط به خاطر من
جملت به یادم می مونه فقط به خاطر تو
تو من و بیرون میکنی فقط به خاطر من
قلبم رو ویرون میکنم فقط به خاطر تو
میگی از سنگ دلت فقط به خاطر من


یه عمره که تنگه دلم فقط به خاطر تو
تو گفتی عاشقی بسه فقط به خاطر من
دنیا واسم یه قفسه فقط به خاطر تو
می ری سراغ زندگیت فقط به خاطر من
من می سوزم تو تشنگیت فقط به خاطر تو
تو میگی عشق یه عادته فقط به خاطر من
دلم پر شکایته فقط به خاطر تو
میگیری از من فاصله فقط به خاطر من
دست میکشن از هر گله فقط به خاطر تو
تومیگی از اینجا برو فقط به خاطر من
رفتم به احترام تو فقط به خاطر تو


رد میشی از مقابلم فقط به خاطر من
مونده سر قرار دلم فقط به خاطر تو
ناز میکنی برای من فقط به خاطر من
من میشینم به پای تو فقط به خاطر تو
نیستی کنار پنجره فقط به خاطر من
دل نمی تونه بگذره فقط به خاطر تو
تو من رو یادت نمیاد فقط به خاطر من


دلم کسی رو نمی خواد فقط به خاطر تو
می گذری از گذشته ها فقط به خاطر من
می رم توی نوشته ها فقط به خاطر تو
تو منو تنها می ذاری فقط به خاطر من
من خودم رو جا میذارم فقط به خاطر تو
دل رو گذاشتی بی جواب فقط به خاطر من
یه عمر میکشم عذاب فقط به خاطر تو
دلت شکسته می دونم فقط به خاطر من
منم یه خسته می دونی فقط به خاطر تو


آخر ازم جدا شدی فقط به خاطر من
من مشغول دعا شدم فقط به خاطر تو ...

 

نوشته شده در جمعه 6 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 20:22 توسط رضوان| |

 ای که از اول جاده به سکوت شدی گرفتار...

 

منو از خاطره کم کن تا ابد خدانگه دار ...

 

 بی حضور تو هیچ چیز این جهان بی کرانه را جدی نخواهم گرفت 

حتی عشق را ...

خدایــــا ...

کدامین پل در آسمانت شکست

که هیچ کس به خانه
 آرزوهایش نمیرسد ...!

نوشته شده در جمعه 6 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 19:15 توسط رضوان| |

 من خوبم، من آرامم ... من قول داده ام !

فقط کمی بی حوصله ام...

آسمان روی سرم سنگینی میکند...

تمام خنده هایم را نذر کرده ام که گریه ام نگیرد!

هر چه خودم را به کوچه بی خیالی میزنم

باز سر از کوچه دلتنگی در میاورم...

هركجا هستي باش

          عشق تو مال من است

                       خاطر ياد تو در ياد من است

                              چه اهميت دارد كه تو از من دوري؟

                                   كه من اينجا تنهام؟

                                      اين مهم است كه تو در ياد مني!!

 

نوشته شده در جمعه 6 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 19:3 توسط رضوان| |

  " اگر ایمانم چنان کامل باشد تا آنجا که کوه ها را

جابه جا کنم و عشق نداشته باشم ....هیچم"

 

و اما سه چیز می ماند:  ایمان  امید  عشق

                    اما عشق برترین آن هاست 

عشق زندگی است  عشق هرگز خطا نمی کندو

 زندگی تا زمانی که عشق هست به خطا نمی رود.

درتمامی مخلوقات عشق همچون عطیه برترحاضر است 

 زیرا هنگامی که هر چیز دیگری به پایان می رسد

         عشق      می ماند......

 

                                                    "پائلوکویلو"  

 

از خدا پرسیدم : خدایا چطور میتوان بهتر زندگی کرد؟


خدا جواب داد : گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر 
 
با اعتماد زمان حالت را بگذران و بدون ترس برای آینده آماده شو
 
ایمانت را نگه دار و ترس را به گوشه ای انداز
   
شک هایت را باور نکن و هیچ گاه به باورهایت شک نکن
 
زندگی شگفت انگیز است ؛فقط اگر بدانید که چطور زندگی کنید
 
مهم این نیست که قشنگ باشی، قشنگ این است که مهم باشی !!

حتی برای یک نفر
 
مهم نیست شیر باشی یا آهو مهم اینست که با تمام توان شروع به حرکت کنی
 
کوچک باش و عاشق...که عشق میداند آئین بزرگ کردنت را
 
بگذار عشق خاصییت تو باشد، نه رابطه ی خاص تو با کسی
 
موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن
 
فرقی نمی کند گودال آب کوچکی باشی ، یا دریایی بی کران
 
زلال که باشی ، آسمان در توست ...

نوشته شده در چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 22:9 توسط رضوان| |

 دلم یک کوچه می خواهد...

بی بن بست...

وبارانی نم نم...

ویک خدا...

که کمی باهم راه برویم...

همین!!!

دلم کفش نمیخواهد...

پاپوشی از چمن میخواهد...

دلم باران میخواهد...

دلم هیاهو نمی خواهد...

می خواهد اندکی با سکوت و نسیم و باران قدم بزند...

 همین!

نوشته شده در چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 20:57 توسط رضوان| |

 هزار بار دل کندم و نکندم هنوز ... که وادی عشق هزار دالان است !

آسمانت آبی ست ؟ حالت را خوب میدانم ای آسمانی ...

دلی پردرد داری ،  لبی پر زخنده  

حالت را خوب میدانم !    زندگی ات جاری ست ...

حال من،  حال سرگشته ی بی عشق ...  حال گمگشته ی بی شوق

آه !! حالم خوب است ، خوبِ خوب ..  تو که خوب باشی همه چیز خوب است ....

برق آبی نگاهت هنوز

در آسمان خیالم سو میکشد و چشمانم هنوز منتظرند !

چاره ای ساز از زخم دلم اکنون که

صدای سخن تو شیرین است که دل کندن از تو چه غمگین است و نبودنت ....

هزار بار رفته ام و باز ...

زیر بار سکوت سهمگین تو    ای آبی ترین زلال ...

نشکستم  نگسستم

تو نرفتی با آنکه رفتی ..

و من رفتم  بی آنکه نرفته باشم ..  آری من از دست رفتم ...  از خودِ من ...

صحبت دل عجب حالی است   **   صحبت عاشقی و شیدایی است

این منم ؟ این نگفته های دل دردمند منه

نه این تویی ! ین سکوت بی صدای سر به عالم سای توئه

این همان است :

همان شوق رسیدن .. همان اشک بی صدا ..

ای بی دلیل ترین دلیل زندگی من

آری گفته بودی مسافری  باورم نشد

مسافر روزهای بارانی من     سفر سلامت ...

و من هنوز مانده ام

مانده ام که عشق آزادی و آزادگی است ؟  یا که عشق اسیری و دلدادگی ؟

که عشق همان عقل باطل شده است ؟  یا که عشق قلب عاقل شده ؟؟

و عشق .... این ناشناخته ترین واژه ی زندگی من ...

 

نوشته شده در چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 20:2 توسط رضوان| |

  من به آغاز زمین نزدیکم... 

 

نبض گل‌ها را می‌گیرم.
آشنا هستم با، سرنوشت تر آب ، عادت سبز درخت.
روح من در جهت تازه اشیا جاری است.
روح من کم سال است.
روح من گاهی از شوق، سرفه‌اش می‌گیرد.
روح من بیکار است:

قطره‌های باران را، درز آجرها را، می‌شمارد.
روح من گاهی، مثل یک سنگ سر راه حقیقت دارد...

 

 

 

 

 

هر کجا برگی هست، شور من می‌شکفد.
بوته خشخاشی، شست و شو داده مرا در سَیَلان بودن.
مثل بال حشره وزن سحر را می‌دانم.
مثل یک گلدان می‌دهم گوش به موسیقی روییدن.
مثل زنبیل پر از میوه تب تند رسیدن دارم.

 

 

 
من به سیبی خشنودم
و به بوییدن یک بوته بابونه.
من به یک آینه، یک بستگی پاک قناعت دارم.
من صدای پر بلدرچین را می‌شناسم،
رنگ‌های شکم هوبره را، اثر پای بزکوهی را.

 

 

 


زندگی رسم خوشایندی است.
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ،
پرشی دارد اندازه عشق...
زندگی چیزی نیست، که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود..
زندگی‌ جذبه دستی است که می‌چیند.
زندگی نوبر انجیر سیاه، در دهان گس تابستان است.
زندگی بعد درخت است به چشم حشره.
زندگی تجربه شب پره در تاریکی است.
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد.
زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می‌پیچد.
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست.
خبر رفتن موشک به فضا،
لمس تنهایی «ماه»،
فکر بوییدن گل در کره‌ای دیگر.
زندگی «مجذور» آینه است
زندگی گل به «توان» ابدیت،
زندگی «ضرب» زمین در ضربان دل ما،
زندگی «هندسه» ساده و یکسان نفسهاست...

 

 

 


هر کجا هستم، باشم،
آسمان مال من است.
پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است.
چه اهمیت دارد
گاه اگر می‌رویند
قارچ‌های غربت؟

 

 

 

من نمی‌دانم
که چرا می‌گویند: اسب حیوان نجیبی است، کبوتر زیباست.
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست.
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد.
چشم‌ها را باید شست ، جور دیگر باید دید.
واژه‌ها را باید شست.
واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد.
چترها را باید بست.
زیر باران باید رفت.
فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد.
با همه مردم شهر، زیر باران باید رفت.
دوست را زیر باران باید دید.
عشق را، زیر باران باید جست.

زیر باران باید با زن خوابید.
زیر باران باید بازی کرد.
زیر باران باید چیز نوشت، حرف زد، نیلوفر کاشت ...

 

   
زندگی تر شدن پی در پی،
زندگی آب تنی کردن در حوضچه «اکنون» است.
رخت‌ها را بکنیم:
آب در یک قدمی است.
روشنی را بچشیم.
شب یک دهکده را وزن کنیم، خواب یک آهو را.
گرمی لانه ی لک لک را ادراک کنیم.
روی قانون چمن پا نگذاریم.
و نگوییم که شب چیز بدی است.
و نگوییم که شب تاب ندارد خبر از بینش باغ..
و بکاریم نهالی سر هر پیچ کلام.
و بپاشیم میان دو هجا تخم سکوت.
و نخوانیم کتابی که در آن باد نمی‌آید
و کتابی که در آن پوست شبنم تر نیست.
و کتابی که در آن یاخته‌ها بی بعدند.
و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد.
و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون.
و بدانیم اگر کرم نبود، زندگی چیزی کم داشت...

  

 


و نپرسیم کجائیم،
بو کنیم اطلسی تازه بیمارستان را.
و نپرسیم که فواره اقبال کجاست؟
و نپرسیم چرا قلب حقیقت آبی است...
و نپرسیم پدرهای پدرها چه نسیمی ، چه شبی داشته‌اند.

  

 


لب دریا برویم.
تور در آب بیندازیم
و بگیریم طراوات را از آب.
ریگی از روی زمین برداریم
وزن بودن را احساس کنیم.
بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم.
(دیده‌ام گاهی در تب، ماه می‌آید پایین،
می‌رسد دست به سقف ملکوت.
دیده‌ام ، سهره بهتر می‌خواند.
گاهی زخمی که به پا داشته‌ام
زیر و بم‌های زمین را به من آموخته است.
گاه در بستر بیماری من، حجم گل چند برابر شده است.
و فزون‌تر شده است، قطر نارنج ، شعاع فانوس.)

  

 


و نترسیم از مرگ
(مرگ پایان کبوتر نیست.
مرگ در ذهن اقاقی جاری است.
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد.
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می‌گوید.
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است.
و همه می‌دانیم.
ریه‌های لذت، پر اکسیژن مرگ است.

در نبندیم به روی سخن زنده تقدیر که از پشت چپرهای
صدا می‌شنویم...

  

 


پرده را برداریم:
بگذاریم که احساس هوایی بخورد.
بگذاریم بلوغ، زیر هر بوته که می‌خواهد بیتوته کند.
بگذاریم غریزه پی بازی برود.
کفش‌ها را بکند، و به دنبال فصول از سر گل‌ها بپرد.
بگذاریم که تنهایی آواز بخواند.
چیز بنویسد.
به خیابان برود.

 

 

ساده باشیم...

ساده باشیم چه در باجه یک بانک چه در زیر درخت
کار ما نیست شناسایی «راز» گل سرخ،
کار ما شاید این است
که در «افسون» گل سرخ شناور باشیم.
آسمان را بنشانیم میان دو هجای «هستی».
ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم.
بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم.
نام را باز ستانیم از ابر،
از چنار، از پشه، از تابستان.
روی پای تر باران به بلندی محبت برویم.
در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم.
کار ما شاید این است.
که میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدویم...

نوشته شده در چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 19:0 توسط رضوان| |

روزی سر بر خواهم آورد


از لابه لای ابرهای سر درگم و بی نشان


و اوج را حس خواهم کرد


اوج وجود ..............اوج هستی و...



من یک زمینی ام


پاهایم گرما و سرما را حس کرده اند


گاه خارهای زمین پاهایم را آزرده اند و


گاه گاهی سبزه با طراوتش



آرامش را برایم به ارمغان آورده است



همیشه آسمان را در آغوش گرفته ام



و همواره او را در آغوش می فشارم



تا اینکه روزی برسد که با او یکی شوم ...

نوشته شده در یک شنبه 2 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 13:20 توسط رضوان| |

 

 

زورقی بشکسته بودم پای در موج بلا

عشق تو مرا از طوفان بلا کرد رها

آتش عشق تو سوزاند تمام هستی ام

هستی ام نیست شد وهست شد نیستی ام

 

چه بیهوده کاری است نشستن و گفتن

ثانیه ها را به خدمت واژه هاگرفتن و کاغذهای سفید را خط خطی کردن.

من هنوز رفتن را نمی شناسم،حتی یک قدم هم بر تن جاده نسائیده ام.

من هنوز نه پروانه ها را می شناسم و نه کبوتران را.

من این جایم.

نه به آبی ترین آسمان رسیده ام ونه به بی رنگ ترین دریا.

من هنوزدربندواژه هایم.

هر چه می گویم مرا بیشتر به عذاب رهایی مبتلا می سازند.

فکرمی کنم پیش از این هم گفته ام که خواهم رفت!!!

غروب است!یک غروب آرام و دلتنگ.امروز تمام شد و من هنوز این جایم

و بر تن سفید کاغذها خطوط دلتنگی ام را مینگارم،ولی نه،فردا،

فردا بی تردید خواهم رفت.

می روم به اوج،می روم تا نهایت عشق.شاید آن جا مکانی را بیابم تا در آن

لحظه ای به آن آرامش جاودانه برسم.به آن گمشده ای که سالهاست بی نتیجه

در جست وجویش کوچه پس کوچه های دلتنگی را طی کرده ام.با دو بال شکسته

پر خواهم زد وهمچون پرستوهای مهاجر به شهر زیبای عشق پر خواهم کشید

آری اینک این منم با کوله باری از خاطرات تلخ وشیرین و با امید به فردایی

که شاید هرگز نیاید.این منم زیر لب می گویم:

"فردا خواهم رفت"

نوشته شده در یک شنبه 2 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 13:0 توسط رضوان| |

همه چیز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم
یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم ..بی صدا کنم
تو نگرانم نشو !!
همه چیز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی !
یاد گرفته ام ….نفس بکشم بدون تو……و به یاد تو !
یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن…
و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم !
تو نگرانم نشو !!
همه چیز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام که بی تو بخندم…..
یاد گرفته ام بی تو گریه کنم…و بدون شانه هایت….!
یاد گرفته ام …که دیگر عاشق نشوم به غیر تو !
یاد گرفته ام که دیگر دل به کسی نبندم ….
و مهمتر از همه یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و زندگی کنم !
اما هنوز یک چیز هست …که یاد نگر فته ام …

که چگونه…..!
برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم …
و نمی خواهم که هیچ وقت یاد بگیرم ….
تو نگرانم نشو !!”فراموش کردنت” را هیچ وقت یاد نخواهم گرفت ...

نوشته شده در دو شنبه 2 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 11:41 توسط رضوان| |

مهم نیست کجایی مهم اینکه هر جا هستی دوست دارم
مهم نیست تا ابد با هم نباشیم مهم اینکه تا ابد دوست دارم
مهم نیست قسمت چیه مهم اینکه قسمت شد دوست داشته باشم ...

 

ohebboka عربی

yes zke sirumem ارمنی

mi amas vin اسپرانتو

je tadore فرانسه

ich liebe dich آلمانی

main tumse pyark artaha هندی

ti amo ایتالیایی

te quiro اسپانیایی

seni seviyorum ترکی

دوستت دارم ...

i love you انگلیسی

نوشته شده در یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 14:5 توسط رضوان| |

زن که باشی ،
عاقبت یک جایی ، یک وقتی
به قول شازده کوچولو
دلت اهلیهِ یک نفر می شود !...
و دلت ،
برای نوازش هایش تنگ می شود ؛
حتی برای نوازش نکردنش !
تو می مانی و دلتنگی ها ،
تو می مانی و قلبی که لحظه های دیدار تند تر می تپد .
سراسیمه می شوی ،
بی دست و پا می شوی ،
دلتنگ می شوی ،
دلواپس می شوی ،
دلبسته می شوی ؛
و می فهمی ،
نمی شود "زن" بود و عاشق نبود ...

نوشته شده در یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 13:34 توسط رضوان| |

زیاده خواه نیستم ،

جاده شمال ...

یک کلبه جنگلی ...

یک میز کوچک چوبی با دوتا صندلی ...

کمی هیزم ...

کمی آتش...

مه جنگلی...

کمی تاریکی محض...

کمی مستی ...

کمی مهتاب...

و ...

تو باشی و

من باشم و

هیچ !!!!

دنیا هم ارزانی خودشان ...

نوشته شده در شنبه 31 فروردين 1392برچسب:,ساعت 15:51 توسط رضوان| |

وقتی زن میگوید :
دلم برایت تنگ شده ! یعنی :
دوستت دارد !
اگر بگوید دوستت دارد ؛
یعنی دلش برایت تنگ خواهد شد ...
جمله ی "دلم برات تنگ شده" ؛
برای زن عمیق تر از تمام اقیانوس ها ست !
فهمیدن زن سخت نیست ...
فقط باید صدای ضربان قلبش را شنید ... !!!

نوشته شده در شنبه 31 فروردين 1392برچسب:,ساعت 15:36 توسط رضوان| |

ترجیح می دهم حقیقتی مرا آزار دهد ، تا اینکه دروغی آرامم کند. . .

زندگی ارزش دویدن دارد ، حتی با کفشهای پاره !

نوشته شده در شنبه 31 فروردين 1392برچسب:,ساعت 12:20 توسط رضوان| |

زندگی را نخواهیم فهمید اگر…
دیگر آرزو کردن و رویا دیدن را از یاد ببریم
و جرات زندگی بهتر داشتن را لب تاقچه به فراموشی بسپاریم،
فقط به این خاطر که در گذشته
یک یا چند تا از آرزوهایمان اجابت نشدند
که حتما حکمتی در اجابت نشدن آن ها بوده است !!!!

جملات الهام بخش برای زندگی

سخت ترین دوراهی ،

دوراهی بین فراموش کردن و انتظار است

گاهی کامل فراموش می کنی و

                                             بعد...

می بینی باید منتظر می ماندی

و گاهی آنقدر منتظر می مانی که می فهمی

     باید زودتر از اینها فراموش می کردی !!!

نوشته شده در شنبه 31 فروردين 1392برچسب:,ساعت 11:32 توسط رضوان| |

ازت پرسیدم از حال و روزت بگو

از عشق بگو

از شلوغی های شهر و ...

و تو سکوت کردی و سکوت کردی و سکوت کردی

و اونقدر سکوت کردی که مطمئن شوی چیزی را از قلم ننداختی !!!!!

نمی خواهم

نه نمی خواهم که من و تو ما بشویم !!

تو خودت بمان

من ، تو خواهم شد ...

نوشته شده در پنج شنبه 29 فروردين 1392برچسب:,ساعت 11:15 توسط رضوان| |

می خواهم انصراف دهم !!!

.

 

از تو ...

.

 

از خودم ...

.

 

از سکوت تو ...

.

 

می خواهم انصراف دهم ....

 

                                             از عاشقی ...

اما هرگز

.

.

عشق را

تو را

دوست داشتنت را

.

.

فراموش نخواهم کرد ...

نوشته شده در دو شنبه 26 فروردين 1392برچسب:,ساعت 12:12 توسط رضوان| |

گریه کنم یا نکنم ، حرف بزنم یا نزنم

من از هوای عشق تو ، دل بکنم یا نکنم 

 

با این سوال بی‌ جواب ، پناه به آینه می برم

خیره به تصویر خودم ، می پرسم از کی‌ بگذرم

 

یه سوی این قصه تویی‌ ، یه سوی این قصه منم

بسته به هم وجود ما ، تو بشکنی ، من می شکنم

گریه کنم یا نکنم ، حرف بزنم یا نزنم

من از هوای عشق تو ، دل بکنم یا نکنم

 

نه از تو می ‌شه دل برید ، نه با تو می ‌شه دل سپرد

نه عاشق تو می ‌شه موند نه فارغ از تو می ‌شه موند

هجوم بن بست رو ببین ، هم پشت سر ، هم رو به رو

راه سفر با تو کجاست من از تو می پرسم بگو

 

گریه کنم یا نکنم ، حرف بزنم یا نزنم

من از هوای عشق تو ، دل بکنم یا نکنم

تو بال بسته ی منی‌ ، من ترس پرواز تو ام

برای آزادی عشق از این قفس من چه کنم

 

 

 آدم ها بهم گل می دهند چون معنای حقیقی عشق در گلها نهفته است.کسی که سعی کند صاحب گلی شود پژمردن زیبایی اش را هم می بیند.اما اگر به همین بسنده کند که گلی را در دشتی بنگرد،همواره با آن می ماند.چون آن گل با شامگاه،با غروب خورشید،با بوی زمین خیس و با ابر های افق آمیخته است.

 

تو هرگز مال من نمی شوی، و برای همین ،برای همیشه تو را خواهم داشت.! تو امید روزهای تنهایی من،اضطراب لحظه های تردید من ،و یقیق لحظه های ایمان من هستی...

پائولو کوئلیو

نوشته شده در دو شنبه 26 فروردين 1392برچسب:,ساعت 10:25 توسط رضوان| |

 تو چرا شبیه کسی نیستی؟

 

 

که من لا اقل یکی را با تو اشتباه بگیرم!

 

که دلم خوش باشد به آن شباهت،

 

به لحظه ای،به جرقه ای، 

 

که به یادم آورد

 

قطره ای از دریای پشت نگاهت را

چرا؟ چرا هیچ کس شبیه تو نیست؟  

 

 

نوشته شده در شنبه 24 فروردين 1392برچسب:,ساعت 13:45 توسط رضوان| |

تو تنها باش و من تنهای تنها

که دارم وقت تنهایی سخن ها

نگاه عاشقم تا آسمانهاست

مرا تا عرش اعلا نردبان هاست

نماز خلوتم را صد قنوت است

کلام شعر تنهایی سکوت است ...

شب است و دربه در کوچه های پردردم

خراب و خسته به دنبال عشق می گردم

اسیر ظلمتم ای دوست پس کجا ماندی ؟

به اعتبار تو فانوس خود نیاوردم ...!!!

نوشته شده در جمعه 22 فروردين 1392برچسب:,ساعت 23:37 توسط رضوان| |

من چرا دل به تو دادم که دلم می شکنی 

                                    یا  چه کردم که نگه باز به من می نکنی

دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست 

                                       تا ندانند حریفان که تو منظور منی

دیگران چون بروند از نظر از دل بروند 

                                 تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی !

 

گل گلدون من شکسته در باد
تو بیا تا دلم نکرده فریاد

گل شب بو دیگه شب بو نمیده

کی گل شب بو رو از شاخه چیده

گوشهء آسمون پر رنگین کمون

من مثه تاریکی تو مثل مهتاب

اگه باد از سرِِ زلف تو نگذره

من میرم گم میشم تو جنگل خواب

گل گلدون من ماه ایوُن من

از تو تنها شدم چو ماهی از آب

گل هر آرزو رفته از رنگ و بو

من شدم رودخونه دلم یه مرداب

آسمون آبی میشه اما گل خورشید

رو شاخه های بید دلش میگیره

دره مهتابی میشه اما گل مهتاب

از برکه های آب بالا نمیره

تو که دست تکون میدی

به ستاره جون میدی

میشکفه گل از گل باغ

وقتی چشمات هم میاد

دو ستاره کم میاد

میسوزه شقایق از داغ

گل گلدون من ماه ایوُن من

از تو تنها شدم چو ماهی از آب

گل هر آرزو رفته از رنگ و بو

من شدم رودخونه دلم یه مرداب

 

نوشته شده در چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:,ساعت 13:59 توسط رضوان| |

کی می‌شود روشن به رویت چشم من، کی؟
وقت گل نی بود هنگام رسیدن؟

دل در خیال رفتن و من فکر ماندن
او پخته‌ی راه است و من خام رسیدن

بر خامی‌ام نام تمامی می‌گذارم
بر رخوت درماندگی نام رسیدن

هرچه دویدم جاده از من پیش‌تر بود
پیچیده در راه است ابهام رسیدن

از آن کبوترهای بی‌پروا که رفتند
یک مشت پر جا مانده بر بام رسیدن ...

 

دل داده ام بر باد، بر هر چه بادا باد
مجنون‌تر از لیلی، شیرین‌تر از فرهاد
ای عشق از آتش، اصل و نسب داری
از تیره‌ی دودی، از دودمان باد
آب از تو طوفان شد، خاک از تو خاکستر
از بوی تو آتش، در جان باد افتاد
هر قصر بی شیرین، چون بیستون ویران
هر کوه بی فرهاد، کاهی بدست باد
هفتاد پشت ما از نسل غم بودند
ارث پدر ما را، اندوه مادرزاد
از خاک ما در باد، بوی تو می‌آید
تنها تو می‌مانی، ما می‌رویم از یاد ... 

گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست
بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست
گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن
گفتی که نه باید بروم حوصله ای نیست
پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف
تو رفتی و دیگر اثر از چلچله ای نیست
گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت
جز عشق تو در خاطر من مشغله ای نیست
رفتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت
بگذار بسوزد دل من مساله ای نیست ...

نوشته شده در شنبه 19 فروردين 1392برچسب:,ساعت 10:13 توسط رضوان| |

 چـقــــدر ســـختــــه منـــطقـــــي فــكر كنــــي


وقتــــي ..


احــســـاســـاتـــت داره خـــفــت ميـــكنـــه!!!!

اینجا هوا بارانی ست

دیر آمدی باران... دیـــــر

من

در جایی..._در حجم نبودن کسی

خشکیدم... !!!

 

کاش ای تنها امید زندگی           می توانستم فراموشت کنم...

 

        یا شبی در خلوت سوزان دل     در نصیب سینه خاموشت کنم...

 

کاش احساس نیاز دیدنت           چون وجودت از وجودم دور بود...

 

       در دلم اتش نمی زد ان نگاه       کاش چشمانم در ان دم کور بود...!!!

نوشته شده در شنبه 16 فروردين 1392برچسب:,ساعت 23:43 توسط رضوان| |

ساعت اتاق را خوابانده ام !
بی کوک ، بدون باطری
تا حتی هوس یک ثانیه حرکت هم به سرش نزند !
... .
.
.
.
.
گورِ پدر دقایق !
بی تو بودن شمارش نمیخواهد . . .

نوشته شده در جمعه 16 فروردين 1392برچسب:,ساعت 23:32 توسط رضوان| |

خواستم خودمو گول بزنم , همه ی خاطراتم رو انداختم گوشه ای و گفتم
فراموش , یه چیزی ته دلم خندیدو گفت یادمه ...

درد دارد ...

که از زندگی ات تفریق کنی

آن کس را که با جانت جمع زده ای ...!

هنوز وقتي بارون تو كوچه مي باره
دلم غصه داره دلم بي قراره
نه شب عاشقانه است نه رويا قشنگه
دلم بي تو خونه، دلم بي تو تنگه
 
يه شب زير بارون كه چشمم به راهه
مي بينم كه كوچه پر نور ماهه
تو ماه مني كه تو بارون رسيدي
اميد مني تو شب نااميدي ...
نوشته شده در چهار شنبه 14 فروردين 1392برچسب:,ساعت 9:14 توسط رضوان| |


Power By: LoxBlog.Com

پروانه-ماني رهنما

كداهنگ براي وبلاگ